پایـی که جا مانـد41

آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 39
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 1839
بازدید سال : 2449
بازدید کلی : 110706

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بوی خدا...  و آدرس booyekhoda.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نویسنده : م ش
تاریخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1396
نظرات

قسمت چهل‌ و یکم

 

حامد گفت: «گریه ممنوع،عزاداری ممنوع،نوحه ممنوع،تجمع ممنوع.زیارت حسین ممنون،تفهمیم شد؟!» 

تنبیه کسانی که برای امام حسین علیه‌السلام عزاداری می‌کردند، سنگین بود و خلیل رحم در کارش نبود.علتش سیاست صدام و حزب بعث در ایام محرم بود.محدودیت کامل. به دستور سروان خلیل، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه کابل محکوم شدیم.

حامد حیدر را زد و ولید مرا.وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش‌جان کردیم،حیدر با همان لهجه ترکی و دوست داشتنی‌اش دوبار تکرار کرد: «سیدی!سنیننه‌وین جانی ایکی دانا شالاق ویر،جون مادرت دوتا کابل دیگه هم بزن!»

- کابل به سرتون خورده،گیج شدید، خواهش نمی‌خواد.

- نه اتفاقا خیلی هم حالم خوبه و می‌دونم چی میگم.

حامد در حالی که، به هر کداممان دو کابل دیگر کوبید،گفت: «این هم دو کابل دیگه،یالا برید گم شید، از جلو چشمم دورشید.»

 

وقتی برمیگشتیم بازداشتگاه،گفتم: «حیدر!مثل اینکه راستی راستی حالت خوش نیست، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟!»

- حضرت عباسی نفهمیدی؟!

- نه،نفهمیدم!

- آقا سید! خواستم رُند بشه، ارزشش رو داشت که به خاطراربعین اقا امام حسین علیه‌السلام هر کدوممنون هفتاد و دو کابل بخوریم،خدا وکیلی ارزش نداشت؟!

یکه خوردم. این حرف را که شنیدم خیلی خجالت کشیدم و کم آوردم.گفتم:‌ «چرا خدایی می‌ارزید.» ذهن حیدر به کجا رفته بود. می‌گفت: «بذار به تعداد شهدای کربلا کابل بخوریم!» به خاطر همین عقیده و مرامش بود که وقتی نوحه می‌خواند،حتی سامی و قاسم نگهبان‌های عراقی هم تحت تاثیر مداحی‌اش قرار می‌گرفتند.

به دلیل عزاداری اربعین،شب قبل به اسرای بازداشتگاه ها آب ندادند.حسن بهشتی پور که در بازداشتگاه شماره دو بود، از بچه‌های بازداشتگاه خواسته بود، امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السو را بخوانند.

از شدت تشنگی کلافه بودیم. صبح زود بهشتی پور را دیدم. گفت: «سید! چه خوب شد دیشب آب دادن، شب بدی بودی، اگه آب نمی‌دادن، بچه‌ها تا صبح از تشنگی تلف می‌شدن.»

- مگه آب به شما دادن؟!

- آره، یه مقداری آب دادن اما ته سطل پر از گِل و لای بود، ولی رفع تشنگی شد.

 

وقتی بهشتی پور فهمید بین تمام بازداشتگاه‌ها فقط به بازداشتگاه آن‌ها آب داده‌اند،تعجب کرد.خود بهشتی پور همیشه میگفت : «این نتیجه دعا کردن است!»

قبل از آمار ظهر،بسیجی‌ها و پاسدارها را از اسرای ارتشی جدا کردند.در مراسم اربعین، بسیجی‌ها و پاسدارها را مسبب برنامه و عامل قانون‌شکنی می‌دانستند.تعدادمان کم بود و با ارتشی‌ها که بیشرشان سرباز بودند، ارتباط برادرانه‌ای داشتیم.بیشتر کارهای شخصی‌مان را همین بچه‌های با غیرت ارتشی انجام می‌دادند.

امروز دوشنبه هجدهم مهرماه 1367، رحلت حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام بود.صدای سرسام‌آور بلندگوها،سوهان روحمان بود. نوارها بیشتر ترانه‌های فارسی و عربی بود.بچه‌ها از اینکه روز رحلت پیامبر،ترانه از بلندگوهای اردوگاه پخش می‌شد، حرص می‌خوردند.

 

ادامه دارد...




مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


گاهے کہ چادرم خاکے میشود ؛ از طعنه هاے مردم این شهر ... یادم میآید از این کہ ؛ چہ چفیہ هایے براے ماندن چادرم خونے شدند ... . . . دوتا رمان بسیار زیبا در وبلاگ گذاشته میشه رمان قبله من وکتاب بسیار زیبای پایی که جا ماند امیدوارم لذت ببرید م ش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود